تقدم دادن. مقدم داشتن. جلو انداختن. سبقت دادن. پیش افکندن. زودتر از موعد مقرر داشتن. پیش از هنگام موعود مقرر داشتن چنانکه بیمار نوبت تب را و زن روزهای ناپاکی را
تقدم دادن. مقدم داشتن. جلو انداختن. سبقت دادن. پیش افکندن. زودتر از موعد مقرر داشتن. پیش از هنگام موعود مقرر داشتن چنانکه بیمار نوبت تب را و زن روزهای ناپاکی را
دیدن. افکندن نگاه. (ناظم الاطباء). نگاه کردن. تماشا کردن: نور هر دو چشم نتوان فرق کرد چون که در نورش نظر انداخت مرد. مولوی. نظر به روی تو انداختن حرامش باد که جز تو در همه عالم کسی دگر دارد. سعدی. نظر به روی تو صاحبدلی نیندازد که بی دلش نکند چشمهای فتانت. سعدی. ، توجه کردن. نگریستن. التفات کردن: تو خود به صحبت امثال ما نپردازی نظر به حال پریشان ما نیندازی. سعدی. به حسن خال و بناگوش اگر نگاه کنی نظر تو باقد و بالای خود نیندازی. سعدی. ، تأمل کردن. فکر کردن. دقت کردن: گفتم بیندیشم و دی و دوش در این بودم و هر چند نظر انداختم صواب نمی بینم. (تاریخ بیهقی ص 259)
دیدن. افکندن نگاه. (ناظم الاطباء). نگاه کردن. تماشا کردن: نور هر دو چشم نتوان فرق کرد چون که در نورش نظر انداخت مرد. مولوی. نظر به روی تو انداختن حرامش باد که جز تو در همه عالم کسی دگر دارد. سعدی. نظر به روی تو صاحبدلی نیندازد که بی دلش نکند چشمهای فتانت. سعدی. ، توجه کردن. نگریستن. التفات کردن: تو خود به صحبت امثال ما نپردازی نظر به حال پریشان ما نیندازی. سعدی. به حسن خال و بناگوش اگر نگاه کنی نظر تو باقد و بالای خود نیندازی. سعدی. ، تأمل کردن. فکر کردن. دقت کردن: گفتم بیندیشم و دی و دوش در این بودم و هر چند نظر انداختم صواب نمی بینم. (تاریخ بیهقی ص 259)
نعل افکندن. نعل ریختن. رجوع به نعل افکندن شود، نعل از سم اسب فروافتادن بر اثر سرعت رفتن: هر کجا نعلی بیندازد براق طبع من آسمان زآن تیغ بران سازد از بهر غزا. خاقانی
نعل افکندن. نعل ریختن. رجوع به نعل افکندن شود، نعل از سم اسب فروافتادن بر اثر سرعت رفتن: هر کجا نعلی بیندازد براق طبع من آسمان زآن تیغ بران سازد از بهر غزا. خاقانی
رل بازی کردن. (یادداشت مؤلف) ، صورت سازی کردن. تصویر کردن: هر نفس عشق دوصد نقش بدیع انگیزد تا نگردد به خود آن آینه سیما مشغول. صائب (از آنندراج). رجوع به نقش برانگیختن شود
رل بازی کردن. (یادداشت مؤلف) ، صورت سازی کردن. تصویر کردن: هر نفس عشق دوصد نقش بدیع انگیزد تا نگردد به خود آن آینه سیما مشغول. صائب (از آنندراج). رجوع به نقش برانگیختن شود
نقاب انداختن از چیزی، آن را نمایان کردن. پرده از آن برگرفتن: ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته لعل تو سنگ سرزنش بر آفتاب انداخته. خاقانی. - نقاب انداختن بر چیزی، آن را پنهان کردن. مخفی کردن. پوشاندن
نقاب انداختن از چیزی، آن را نمایان کردن. پرده از آن برگرفتن: ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته لعل تو سنگ سرزنش بر آفتاب انداخته. خاقانی. - نقاب انداختن بر چیزی، آن را پنهان کردن. مخفی کردن. پوشاندن
کودکان برای قرعه کشیدن طریق خاصی دارند که آنرا بش انداختن گویند باین طریق که حلقه وار میایستند و دست راست را پشت سر میبرند و یکنفر (یا علی) میگویند و بمجرد ادای این کلمه همه دستها از پشت سر بجلو میاید در حالیکه هر یک از آنها یک یا دو یا سه یا چهار انگشت از انگشتان یک دست خود را باز گذارده و بقیه را بسته است. آنگاه همانکه یا علی گفته انگشتهای باز را میشمارد و مثلا بیست و یک انگشت شده از خود یا از دیگری که قبلا قرار گذارده اند شمارش میکند. عدد آخر بهر کس افتاده (باز طبق قرار قبلی) او را بمیان کشیده بازی خود را (مثلا بازی باقلا بچند من) آغاز میکنند پشک انداختن
کودکان برای قرعه کشیدن طریق خاصی دارند که آنرا بش انداختن گویند باین طریق که حلقه وار میایستند و دست راست را پشت سر میبرند و یکنفر (یا علی) میگویند و بمجرد ادای این کلمه همه دستها از پشت سر بجلو میاید در حالیکه هر یک از آنها یک یا دو یا سه یا چهار انگشت از انگشتان یک دست خود را باز گذارده و بقیه را بسته است. آنگاه همانکه یا علی گفته انگشتهای باز را میشمارد و مثلا بیست و یک انگشت شده از خود یا از دیگری که قبلا قرار گذارده اند شمارش میکند. عدد آخر بهر کس افتاده (باز طبق قرار قبلی) او را بمیان کشیده بازی خود را (مثلا بازی باقلا بچند من) آغاز میکنند پشک انداختن