جدول جو
جدول جو

معنی نقش انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

نقش انداختن
(غِ اُ دَ)
نقش افکندن. تصویر کردن. نشان و اثر بر چیزی گذاشتن:
به یار تا رسد این نامۀ سرشک آلود
چه نقش ها که به بال کبوتراندازد.
طالب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هََ مَ طَ)
تقدم دادن. مقدم داشتن. جلو انداختن. سبقت دادن. پیش افکندن. زودتر از موعد مقرر داشتن. پیش از هنگام موعود مقرر داشتن چنانکه بیمار نوبت تب را و زن روزهای ناپاکی را
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ مَ / مِ کَ دَ)
تعویق انداختن. تعلل کردن. دفعالوقت کردن. سر دواندن
لغت نامه دهخدا
(عِ بَ تَ)
دیدن. افکندن نگاه. (ناظم الاطباء). نگاه کردن. تماشا کردن:
نور هر دو چشم نتوان فرق کرد
چون که در نورش نظر انداخت مرد.
مولوی.
نظر به روی تو انداختن حرامش باد
که جز تو در همه عالم کسی دگر دارد.
سعدی.
نظر به روی تو صاحبدلی نیندازد
که بی دلش نکند چشمهای فتانت.
سعدی.
، توجه کردن. نگریستن. التفات کردن:
تو خود به صحبت امثال ما نپردازی
نظر به حال پریشان ما نیندازی.
سعدی.
به حسن خال و بناگوش اگر نگاه کنی
نظر تو باقد و بالای خود نیندازی.
سعدی.
، تأمل کردن. فکر کردن. دقت کردن: گفتم بیندیشم و دی و دوش در این بودم و هر چند نظر انداختم صواب نمی بینم. (تاریخ بیهقی ص 259)
لغت نامه دهخدا
(عِ وَ کَ دَ)
نعل افکندن. نعل ریختن. رجوع به نعل افکندن شود، نعل از سم اسب فروافتادن بر اثر سرعت رفتن:
هر کجا نعلی بیندازد براق طبع من
آسمان زآن تیغ بران سازد از بهر غزا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(غِ مَ دَ)
رل بازی کردن. (یادداشت مؤلف) ، صورت سازی کردن. تصویر کردن:
هر نفس عشق دوصد نقش بدیع انگیزد
تا نگردد به خود آن آینه سیما مشغول.
صائب (از آنندراج).
رجوع به نقش برانگیختن شود
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ وَ دَ)
نقاب انداختن از چیزی، آن را نمایان کردن. پرده از آن برگرفتن:
ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته
لعل تو سنگ سرزنش بر آفتاب انداخته.
خاقانی.
- نقاب انداختن بر چیزی، آن را پنهان کردن. مخفی کردن. پوشاندن
لغت نامه دهخدا
(لِ گَ دی دَ)
نفت انداختن. رجوع به نفت انداختن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ جُ تَ)
پرتاب کردن شیشه های نفت به وسیلۀ دست یا منجنیق به طرف دشمن
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ دَ)
در تداول عامه پشک انداختن. رجوع به پشک انداختن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قر انداختن میان قومی، کشتن همه افراد آن را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تقدم دادن جلو انداختن مقدم داشتن: مردم او را پیش انداختند و از پی او روان شدند، زودتر از موعد مقرر داشتن (چنانکه بیمار نوبت تب را وزن روزها قاعدگی را)
فرهنگ لغت هوشیار
کودکان برای قرعه کشیدن طریق خاصی دارند که آنرا بش انداختن گویند باین طریق که حلقه وار میایستند و دست راست را پشت سر میبرند و یکنفر (یا علی) میگویند و بمجرد ادای این کلمه همه دستها از پشت سر بجلو میاید در حالیکه هر یک از آنها یک یا دو یا سه یا چهار انگشت از انگشتان یک دست خود را باز گذارده و بقیه را بسته است. آنگاه همانکه یا علی گفته انگشتهای باز را میشمارد و مثلا بیست و یک انگشت شده از خود یا از دیگری که قبلا قرار گذارده اند شمارش میکند. عدد آخر بهر کس افتاده (باز طبق قرار قبلی) او را بمیان کشیده بازی خود را (مثلا بازی باقلا بچند من) آغاز میکنند پشک انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزل انداختن
تصویر نزل انداختن
((~. اَ تَ))
سفره گستردن برای مهمان
فرهنگ فارسی معین